محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی تحفه بهشتی ما

پسری است از بهشت، دلخوشی مادر و بابا

اصل حرف...

هو الرحیم... آن موقع که خداوند مهربانم تو را در درونم به ودیعه گذاشت، با همه ی عشقم شروع کردم برایت نوشتم. حالا دو سال و اندی از آن روز ها می گذرد و هزار ها حادثه و فکر و خیال از ذهنم گذشته... خیلی کوچک که بودی، مثلا حدود 3 ماهه، صبح ها که چشمت را باز می کردی رو به عکس آقا بودی، شروع می کردی به صحبت کردن با آقا،‌و من خوشحال و شاکر از اینکه عشقی که در وجودمه با شیر و خون به بچه م رسیده... کمی بزرگتر که شدی، آقا را خوب می شناختی و من باز هم خوشحال و شاکر... خیلی چیز ها هست که گفتنش برای من مادر سخت است و طاقت فرسا. اما پسر نازم برایت می نویسم که بدانی در این دنیا اصل ارزش ها برای چیست... دلم می خواهد فخر اهل بیت باشی و مطیع و س...
3 بهمن 1390

نونچ!!!

نونچ = نوچ (ژله خورده بود دستش نوچ شده بود میگه نونچ!!!) پاتِت = بالش حانا = حنا دختری در مزرعه (عاشقشه!!!) حَپه = حبه انگور (داستان گرگ و حبه انگور) کفیث = کثیف اُشک = خشک گاز گاز = مارمولک سانان!!!‌از بزمجه بگیر تا اژدها !!! رنگین = مداد رنگی توضیح : در اینجا شما خیلی شیک و در اوج اعتماد به نفس یه مهر گرفته بودی و اومدی از توی کمد یه بالش هم برداشتی و در بوفه زیر تلویزیون رو باز کردی و بالشت رو گذاشتی وسط کمد و شروع کردی به ملچ ملچ خوردن مهر !!!! ...
3 بهمن 1390
1